بسیج دانشجویی دانشگاه آزاد دهاقان

تا آخرین قطره ی خون ایستاده ایم...

بسیج دانشجویی دانشگاه آزاد دهاقان

تا آخرین قطره ی خون ایستاده ایم...

بسیج دانشجویی دانشگاه آزاد دهاقان
دانشگاه آزاد اسلامی واحد دهاقان با همت بلند مردم و تلاش جمعی از معتمدان و مسئولان در اسفند ماه ۱۳۶۶ دارای مجوز فعالیت گردید و در سال ۱۳۶۷ با رشته علوم اجتماعی، کار خود را به موازات فعالیت‌های علمی، عملیات اجرایی مجتمع دانشگاه در زمینی به وسعت ۷۰ هکتار در ۳ کیلومتری جاده دهاقان شروع که در مهر ماه ۱۳۷۰ اولین واحد آموزشی آن به بهره‌برداری رسید. با الطاف الهی،‌ نیت خالصانه بانیان، کمک‌های مردم و همت مسئولان روز به روز مراحل رشد و توسعه را سپری نمود و در حال حاضر با درجه بسیار بزرگ و برخورداری از تمامی مقاطع تحصیلی از کاردانی تا دکترای تخصصی جزء واحدهای مطرح منطقه و کشور همانند نگینی در انگشتری شهر دهاقان می‌درخشد. واحد دهاقان با گذشت قریب به 26 سال از زمان تأسیس اکنون در مقاطع کاردانی ، کارشناسی ، کارشناسی ارشد و دکترا دارای 10 رشته فنی مهندسی،23 رشته علوم انسانی، ۱ رشته علوم پزشکی (پرستاری) می‌باشد. جمعیت دانشجویان این دانشگاه تعداد ۶۰۰۰ نفر می‌رسد.این دانشگاه جزء یکی از بزرگ ترین دانشگاه های استان از بعد مساحت و تعداد رشته موجود میباشد.
پیام های کوتاه
تبلیغات
Blog.ir بلاگ، رسانه متخصصین و اهل قلم، استفاده آسان از امکانات وبلاگ نویسی حرفه‌ای، در محیطی نوین، امن و پایدار bayanbox.ir صندوق بیان - تجربه‌ای متفاوت در نشر و نگهداری فایل‌ها، ۳ گیگا بایت فضای پیشرفته رایگان Bayan.ir - بیان، پیشرو در فناوری‌های فضای مجازی ایران
پیوندهای روزانه
محبوب ترین مطالب
آخرین نظرات

۱۴ مطلب در بهمن ۱۳۹۲ ثبت شده است

در احوال سرور پارسایان حضرت علی ـ علیه السّلام ـ چنین آمده است که:«کان علی ـ علیه السّلام ـ اذا قام الی الصلاة فقال وجّهت وجهی للّذی فطر السموات و الارض تغیّر لونه حتّی یعرف ذلک فی وجهه»، آنگاه که به نماز می ایستاد این آیه را تلاوت می کرد: صورت خود را به سوی معبودی می گردانم که آسمانها و زمین را آفرید، رنگ چهره اش تغییر می کرد، و این تغییر کاملاً از چهره اش هویدا بود. در روایتی چنین می خوانیم: هرگاه مولای متّقیان به نماز می ایستد، چهره اش متغیّر می شد، و بدن نازنیش به لرزه می افتد، به حضرت عرض می کردند: این چه حالتی است ای امیرالمؤمنین؟ حضرت می فرمودند:«جاء وقت امانة الله التی عرضها علی السّموات و الارض فأیین ان یحملنها و اشفقن منها و حملها الانسان فلا ادری احسن اداء ما حملت ام لا»، یعنی هنگام امانت خداوند است، امانتی که به آسمانها و زمین عرضه شد و آنان نپذیرفتند و در وحشت فرو رفتند، ولی انسان آن را پذیرفت و معلوم نیست که نیکو اداء خواهد کرد یا خیر. 

به قول حافظ:
آسمان بار امانت نتوانست کشید قرعه فال به نام من دیوانه زدند
این حالت قبل از نماز بود، در حین نماز خدا می داند چگونه بود، فقط این مقدار می توان گفت که نمازش یادآور نماز رسول خدا ـ صلّی الله علیه و آله ـ بود. و درباره حضرت ـ علیه السّلام ـ آورده اند که:«انّه کان اذا دخل الصّلاة کان کأنه بناء ثابت او عمود قائم لا یتحرّک و کان ربّما رکع او سجد فیقع الطّیر علیه و لم یطق احد ان یحکی صلاة رسول الله ـ صلّی الله علیه و آله ـ الاّ علیّ بن ابیطالب و علیّ بن الحسین علیهم السّلام.». حضرت طوری بودند،که وقتی داخل نماز می شدند، گویا مثل یک بناء ثابت یا ستون ایستاده ای می باشند، که حرکتی نمی کند و گاهگاهی رکوع یا سجده می کردند، و این هنگام پرنده بروی آن بزرگوار می نشست، و کسی طاقت نداشت از نماز رسول خدا ـ صلّی الله علیه و آله ـ تقلید کند، مگر علی بن ابیطالب و امام سجاد ـ علیه السّلام ـ و نیز درباره ایشان چنین نقل کرده اند که:«ینسب الی مولانا امیرالمؤمنین ـ علیه السّلام ـ انّه وقع فی رجله نصل فلم یمکن من اخراجه فقالت فاطمة ـ علیها السلام ـ : أخرجوه فی حال صلاته فانّه لایحس بما یجری علیه حینئذ، فاَخْرَجَ و هو ـ علیه السّلام ـ فی صلاته»، یعنی: در پای مبارکش تیر رفته بود، هر چه کردند، به جهت درد شدیدی که داشت، نتوانستند خارج کنند، تا آن که به راهنمایی و توصیه همسر گرانقدرش سیّده نساء عالمین، حضرت فاطمه زهرا ـ سلام الله علیها ـ هنگامی که به نماز مشغول شدند، تیر را از پا بیرون کشیدند، و امام متوجه نشدند.

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ بهمن ۹۲ ، ۲۳:۳۸
ادمین

با نماز شهید رجائی

روزی نزدیک ظهر به منزل شهید رجائی رفتم . ظهر ، صدای اذان که شنیده شد ، ایشان از جا برخاستند و برای اقامه نماز آماده شدند . ایشان را صدا زدند که : « غذا آماده است و سرد می شود . اگر اجازه می فرمائید ، بیاوریم »
شهید رجائی در همان حال فرمودند :« خیر ، بعد از نماز .»
نگاهی به صورت آرام و چهره متبسم شهید رجائی انداختم . با لبخند به من گفت :« عهد کرده ام هیچ وقت قبل از نماز ناهار نخورم . اگر هم زمانی ناهار را قبل نماز خوردم و نماز را اول وقت نخواندم ، فردایش را روزه بگیرم .»
ایشان همیشه می فرمودند :« به کار بگوئید وقت نماز است ، به نماز نگوئیید کار دارم.

 کوتاه و خواندنی از نماز ، نادر فاضلی ، ستاد اقامه نماز ، اول ، 1377 به نقل از دکتر غلامعلی افروز ، ص 51

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۹ بهمن ۹۲ ، ۲۳:۱۷
ادمین

برای معنوی کردن زندگی و آگاه شدن از بعد باطنی آن، انسان باید به آداب دینی توسل جوید که ماهیت آن ایفای شکلی مقدس بر امواج اقیانوس چندگانگی به منظور نجات انسان و بازگرداندن او به ساحل وحدت است. آداب و ارکان اسلام، برای مثال نماز یومیه، روزه، حج ، زکات، و جهاد ابزاری برای تقدیس کردن زندگی دنیوی انسان به شمار رفته و او را  قادر می سازد تا به مثابه مخلوق زندگی کند . اما این آداب محدود به شکل خارجی خود نمی شود، بلکه این آداب شامل ابعاد و سطوح  باطنی می شود که انسان بنا بر درجه ایمان خود به آن نائل شده و باعث شده تا او بتواند کیفیت فضیلت و احسان خود را تقویت  کند.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ بهمن ۹۲ ، ۲۱:۱۸
ادمین

معنای ایمان 

ایمان امری است معنوی و حالتی روحی که جایگاه آن قلب آدمی است

تعریف: ایمان مصدر باب إفعال و از ریشه امن (امنیت یافتن) است که به معنای جای گیر شدن اعتقاد در قلب، یا تصدیق چیزی با اطمینان و نیز وثوق  به چیزی یا کسی است و در هر دو معنا، مفهوم ایمنی در کار است

امام رضا (ع) در باب تعریف ایمان فرموده اند

((ایمان تصدیق قلبی و اقرار زبانی و عمل به ارکان و اعضاست))


تعریف مؤمن

معنای خاص واژه ایمان، اعتقاد و تصدیق قلبی به خدا، روز قیامت، کتب آسمانی، ملائکه و پیامبران و به تعبیری امور غیب است و کسی را که به همه این امور تصدیق و اعتقاد قلبی دارد و در عمل نیز پایبند به 

آنهاست  ((مؤمن)) می گویند


ایمان و معرفت

از دیدگاه قرآن، ایمان مبتنی بر علم و معرفت است، ولی چنین نیست که اگر معرفت و علم وجود یابد ایمان نیز ضرورتاً وجود پیدا کند

قرآن از نمونه هایی یاد می کند که در آنجا علم هست ولی ایمان نیست

 هنگامی که قوم بنی اسرائیل معجزات روشن موسی را دیددند به انکار برخاستند، قرآن می فرماید

و با آنکه دلهایشان بدان یقین داشت، از روی ظلم و تکبر آن را انکار کردند


۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۷ بهمن ۹۲ ، ۲۳:۰۸
ادمین


ما از الست ، طایفه‌ای سینه خسته‌ایم    

ما بچه‌های مادرپهلو شکسته‌ایم

امروز اگر سینه و زنجیر می‌زنیم

فردا به عشق فاطمه شمشیر می‌زنیم

ما را نبی ،  قبیله سلمان خطاب کرد

روی غرور و غیرت ما هم حساب کرد

از ما بترس، طایفه ای پر اراده‌ایم

ما مثل کوه پشت علی ایستاده‌ایم




۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۶ بهمن ۹۲ ، ۲۳:۱۵
ادمین
در نمازم خم ابروی تو با یاد آمد
حالتی رفت که محراب به فریاد آمد 
از من اکنون طمع صبر و دل و هوش مدار 
کان تحمل که تو دیدی همه بر باد آمد 

رازی که برِ غیر نگفتیم و نگوییم 
با دوست بگوییم که او محرم راز است 
در کعبه‌ی کوی تو هر آنکس که بیاید 
ازقبله‌ی ابروی تو در عین نماز است

حافظ
۳ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۸ بهمن ۹۲ ، ۲۳:۰۲
ادمین

نماز اساسى ترین رشته ى الفت و عالى ترین عامل محبّت بین بندگان و حضرت حقّ است .

نماز نور دل و صفاى قلب و روح جان و سلامت روان و فروغ ذات عباد صالح خداست .

نماز واسطه ى محکمى است که تمام هستى انسان را به ملکوت هستى پیوند مى دهد و به مانند آن ، برنامه اى را براى ربط دادن آدمى به حقّ و حقیقت نمى توان یافت .

نماز پناه بى پناهان ، سنگر جهادگران ، گلستان روح افزاى عاشقان ، چراغ سحر مشتاقان ، نور وجود عارفان ، آرامش دل بینایان ، و سیر کمالى آگاهان است .

نماز زنده کننده ى جان ، ظهور دهنده ى حیات جاودان ، راز و نیاز دردمندان ، روشنى راه رهروان ، نور دیده ى بیداران ، سرمایه ى مستمندان ، دواى درد بى دردان ، نواى دل بى دلان ، دلیل گمراهان ، امید امیدواران ، سرّ حقیقى سحرخیزان ، سوز دل سوختگان ، حرارت روح افسردگان ، مایه ى بقاى جان ، و دستگیره ى نجات انسان از تمام مهالک است .

نماز برتر از همه ى عبادات ، جامع تمام کمالات ، منعکس کننده ى کلّ واقعیّات ، منبع برکات ، و کلید قفل تمام مشکلات است .

نماز خمیر مایه ى حیات ، تزکیه کننده ى صفات ، علاج زشت ترین عادات ، آورنده ى حسنات ، تبدیل کننده ى سیّئات ، باعث کرامات ، منبع فیض و افادات ، نگهدارنده ى انسان از حادثات ، مانع سانحات ، و حقیقت کائنات است .

نماز عشق سالکین ، عبادتى آتشین ، کارى بى قرین ، بهترین معین ، خورشید اهل زمین ، مونس اصحاب دین ، امنیّت جان غمین ، و رحمت واسعه ى حضرت ارحم الرّاحمین است .

نماز واقعیّتى روحانى ، امر واجب حضرت سبحانى ، نفخه ى رحمانى ، جان انسانى ، و نور یزدانى است .

نماز هویّت ایمان ، حقیقت جهان ، طریقت جان ، قدرت انسان ، و مایه ى بهشت و رضوان است .

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۸ بهمن ۹۲ ، ۱۸:۰۴
ادمین

ای مهربان خدای!

در قلب من تبی است گذاران و دردناک

احساس می کنم که به کانون جانِ من

سوزنده آتشی است که سر می کشید به اوج

احساس می کنم عطشی مست و بی قرار

اندر فضای هستی من می دود چو موج این سوز عشق توست،

در من، چو جان، نهان

احساس می کنم،

درما نسازد این تب من جز دوای تو

زائل نسازد این عطش، الا لقای تو

ای مهربان خدای!

احساس می کنم خلأیی در وجود خویش

کان را نمی برد ز میان، جز پرستشت

ای نازنین خدای

احساس می کنم که بود در سرشت من

سوزنده، یک نیاز

داغ نیاز را نزداید ز سینه ام

جز لذت پرستش و جز نشئة وصال

مخموی مرا به جز این میْ، علاج نیست

مطلب عیان بود، به بیان احتیاج نیست 

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۸ بهمن ۹۲ ، ۱۸:۰۱
ادمین

روز اولی بود که شاه رفته بود. امام در نوفل لوشاتو فرانسه اقامت داشتند. نزدیک به سیصد الی چهارصد خبرنگار خارجی از کشورهای مختلف، اطراف منزل امام جمع شده بودند. تختی گذاشتند و امام روی آن ایستادند تا به سؤالات خبرنگاران پاسخ دهند. تمام دوربینها کار می‌کردند. هنوز دو سه سؤال بیشتر از امام نشده بود که صدای اذان ظهر شنیده شد. امام  بلافاصله جمع خبرنگاران راترک کردند و فرمودند:

« وقت فضیلت نماز ظهر می‌گذرد.»
تمام حاضرین از این
  که امام محل را ترک کردند، متعجب شدند.
کسی از امام خواهش کرد: «چند دقیقه ای صبر کنید تا چند سؤال دیگر هم بشودو بعد برای اقامة نماز بروید.»
امام با قاطعیت فرمودند: « به هیچ وجه نمی شود» و برای خواندن نماز رفتند.

مؤذن دلیر

یکی از مسائلی که برای عراقی ها گران تمام می شد ، خواندن نماز جماعت و گفتن اذان در وقت نماز بود.
یک روز صبح، یکی از بچه ها زودتر از بقیه بیدار شد و شروع به گفتن اذان کرد. این کار هر روز انجام می شد؛ اما دور از چشم نگهبانان عراقی. آن روز هنوز اذان بسیجی به پایان نرسیده بود که سر و کلة یکی از نگهبانان پیدا شد و با فریاد از او خواست تا کارت شناسایی‌اش را بیاورد. اما او تا اذان را به پایان نرساند، کوچکترین توجهی به عراقی نکرد، بسیجی بعد از گفتن اذان با خونسردی به پنجره نزدیک شد و از نگهبان عراقی پرسید که چه می‌خواهد.
نگهبان که رگهای گردنش از شدت عصبانیت متورم شده بود، مجدداً فریاد کشید: « مگر نگفتم کارتت را بیاور؟ مرا مسخره می‌کنی! چنان بلایی سرت بیاورم که تا ابد یادت بماند.»
بسیجی با همان خونسردی کارتش را در آورد و به نگهبان بعثی داد.
ساعتی بعد با طلوع آفتاب، درِ سلول برای گرفتن آمار باز شد.
پس از آمار گیری، یکی از سربازان عراقی فرد اذان‌گو را صدا زد و با خود برد.

 

 

 

روزهای آخر بیت المقدس

 

پرچم در میان نخلهای همرنگ گم می شود. با آنکه همه خسته اند و خیس عرق، منبعهای آب پر می شود. « سعید» تدارکاتچی دسته هم به دنبال شام می‌رود.می‌روم وضو می‌گیرم و بر می‌گردم. هوا کم‌کم تاریک می‌شود. از دور دستها و از میان نخلها، آوای قرآن بلند است. هر کس از سویی می‌آید. کم‌کم چادر پر می‌شود. عده‌ای به نماز و بعضی هم به صف می‌ایستند. حسن از صف اوّل رویش را برمی‌گرداند. همه را می‌کاود، بلند می‌شود و می‌آید.
-
 اذان شده؟ بگم؟
-
 برو بیرون چادر بگو!
می‌رود بیرون چادر، کنار علی می ایستد. صدای اذانش بلند می‌شود. از هر سو و از کنار هر چادر، صدای اذانی بلند است. صدایش در میان دیگر صداها گم می شود. اذان تمام می‌شود. یکی جلو می‌ایستد و صدای تکبیر از تک تک صفها بلند
  می‌شود.
« الله اکبر» می‌گویم و به نماز می‌ایستم. احساس می‌کنم چیزی در جلوی صورتم حرکت می‌کند. مور مورم می‌شود و با دست آن را پس می‌زنم. صدای زی........ نگ در گوشم می‌پیچد. اعتنا نمی‌کنم، صدا بلندو بلندتر می شود....... خدایا، این دیگر صدای چیست؟
با دست می زنم. صدا قطع می‌شود. ناگهان پایم می‌سوزد. سوزشی دردناک. ناخودآگاه پاهایم می‌خواهند به عقب بروند. خودم را کنترل می‌کنم. دستم می‌سوزد. آنرا می‌خارانم.....
«ا... اکبر، سبحان ا....»
به رکوع می رویم. دستهایم را می‌خارانم و بعد به سجده می‌روم. قبل از رسیدن به زمین دستهایم را به طرف پایم می برم. می خواهم از سوزشی که مثل خوره در پاهایم افتاده است، راحت شوم. بلند
  می‌شویم. دوباره شروع می‌شود. پاهایم، دستهایم و صورتم می‌سوزد. خودم را می‌خارانم. همه خود را می‌خاراننند. دردی است مشترک، نماز تمام می شود. جنب و جوشی در صفحها می‌افتد. یاد صحبتهای دو کوهه می‌افتم؛ قبل از حرکت.
-
 می‌روید کارون! بیچاره‌اید. پشه‌ها بیچاره‌تان می‌کنند.... تا صبح نمی‌توانید بخوابید ... فاتحه خودتان را بخوانید.
-
 پشه ها غوغا می‌کنند. خودمان را می‌خارانیم ، یکسره و بی توقف.
-
 هیچ کس آرام نیست. صدای چند نفر از میان صفها بلند می شود:
-
 بابا اینجا دیگه کجاست؟
-
 این پشه‌ها مگر تا حالا آدم ندیده‌اند؟
-
 آدم دیده‌اندؤ فرشته ندیده‌اند. نماز عشا هم خوانده می‌شود.
-
 سفره در وسط چادر پهن می‌شود. همه به دورش می‌نشینند. سعید فریاد می‌زند:
-
 « برادر! اگر دورنان زیاد بیاید، دست و پاهای همه‌تان را می‌بندم و اندازم بیرون تا صبح مهمان پشه‌ها باشید!»
« حمزه» بی معطلی جواب می‌دهد:
« صد رحمت به ننه بزرگ خسیسم»

 

نماز در اسارت

درست هنگام غروب بود که من و دو تا از بچه ها به نامهای علی و صادق، اسیر دشمن شدیم. دور تا دورمان را سربازهای عراقی محاصره کرده بودند. با این که دستهایمان را از پشت بسته بودند، ولی با احتیاط در کنارمان حرکت می کردند. دو، سه ساعتی گذشت تا ماشینی برای بردن ما به بغداد آمد.
هر کدام از ما بین دو سرباز عراقی نشسته بودیم و جای تکان خوردن هم نداشتیم. چشمم به قیافه صادق افتاد که با نگرانی به بیرون نگاه می کرد. فکر کردم که ترسیده است.
با اشارة سر گفتم: چه «شده؟»
صادق آسمان بیرون را که درتاریکی فرو رفته بود، نشان داد، و آرام گفت: « نماز نخواندیم.» من که تازه متوجه علت نگرانیش شده بودم، یادم آمد که نماز مغرب و عشا را نخوانده‌ایم.
با خود گفتم: « هر چه باشد، این عراقیها هم مسلمانند. شاید بگذارند نماز بخوانیم.»
رو به سرباز عراقی که بین من و صادق نشسته بود، کردم و گفتم:
« صلاه، صلاه»
با اخم در حالی که چشمهایش گرد شده بود، سیلی محکمی به گوشم زد و تازه فهمیدم که اینها اصلاً نمی دانند نماز چیست. خلاصه تصمیم گرفتیم بدون اینکه عراقیها بفهمند، توی ماشین نمازمان را بخوانیم.
خیلی آرام در حالی که فقط لبهایمان تکان می‌خورد، مشغول خواندن نماز شدیم. این، اولین نمازمان در اسارت بود که به مرور باید به آن عادت می کردیم
.

 

نمازی در محضر استاد

 

هنگام ظهر بود. تازه به منزل استاد مطهری رسیده بودیم که صدای اذان فضای اتاق را فرا گرفت.
به همراهان گفتم : « بهتر است به امامت استاد نماز را به جماعت برگزار کنیم. همگی وضو گرفتیم و آماده شدیم. چند دقیقه‌ای گذشت. منتظر استاد بودیم که ایشان در حالی
  که لباسشان را عوض کرده بودند، با ظاهری پاکیزه وارد شدند.
تازه یادم آمد که ایشان هرگز با
  لباس خانه؛ همان لباس معمولی که در خانه می‌پوشند ، نماز نمی‌خوانند، خصوصاً نماز صبح را هنگام نماز صبح نیز لباسی پاکیزه می پوشند، عمامه شان را بر سر می‌گذارند و به نماز می‌ایستند.

نماز در جبهه

 

یک پادگان « ابوذر» بود و یک « علی». « علی حیدری» را می‌گویم.
هر وقت از کنارت رد می‌شد، بوی عطرش فضا را پر می‌کرد. آن چند روزی که در مرخصی بودم، دلم خیلی برایش تنگ شده بود. نزدیک غروب بود و هوای دیدن علی به سرم زده بود. بلند شدم و رفتم دفتر تبلیغات. از «‌حاج محسن» سراغش را گرفتم؛ آخر علی از مشتری های پر و پا قرص کتابهای تبلیغات بود و معمولاً طرفهای غروب می‌رفت دفتر تبلیغات حاج محسن
  گفت :
«‌علی فقط روزی 10 دقیقه می‌آید اینجا، یکی از کتابها را بر می‌دارد و چند خطی می‌خواند و می‌رود.
چند روز پیش که دیگر از این کارش کلافه شده بودم، گفتم:
بابا جان !‌این چه کاری است؛ خوب یک کتاب بردار و ببر و درست و حسابی تا آخرش بخوان!
اما دیدم علی با همان تبسم همیشگی که گوشه لبش بود، کتابی را که در دست داشت گذاشت تو قفسه و گفت : « حاج آقا! من هر روز فقط به اندازه ای کتاب می‌خوانم که بتوانم به نوشته‌های
  آن عمل کنم.
«‌همین روزی ده دقیقه برایم کافی است»
با عجله پرسیدم: « حاجی ! 10 دقیقه امروزش را کی می‌آید؟ خیلی دلم برایش تنگ شده.»
حاجی نگاهی به چشمهای منتظرم انداخت و گفت : « وا.... نمی‌دانم! لابد هر وقت حالش خوب شود. دو سه روزی خیلی گرفته بود، مگر خبر نداری؟»
باتعجب گفتم: « نه!‌مرخصی بودم و تازه یک ساعتی می شود که رسیده‌ام.»
حاجی در حالی که اشک تو چشمهایش پر شده بود، گفت:
« می‌دانی آقا مرتضی! خودت که علی را بهتر می‌شناسی! حساسیت عجیبی دارد که نمازش را اول وقت و به جماعت بخواند. دو سه روز پیش، ‌نزدیکی های ظهر کارش طول می‌کشد و وقتی می‌رسد که نماز جماعت تمام می‌شود. بچه ها می‌گویند که از آن روز خیلی گرفته است و با هیچ کس ....» دیگر حرفهای حاجی را نشنیدم. بغضی که تمام
  گلویم را پوشانده بود با چشمهایم که بیشتر دلتنگ علی و اخلاقش بود، همراه شد. با عجله خودم را به محوطة ‌پادگان رساندم و نسیم آشنای صدای اذان صورتم را نوازش داد. راهم را به طرف نمازخانه پیش گرفتم. می‌دانستم الان بوی عطر علی تمام نمازخانه را پر کرده است.

سخن پیامبر (ص) بعد از نماز صبح

انس بن مالک می‌گوید: « رسول خدا (ص) نماز صبح را جماعت خواند و پس از نماز به جمعیت رو کرد و فرمود:
«‌ای گروه مردم ! کسی که خورشید بر او ناپدید شد، به ماه تمسک کندو هر گاه ماه ناپدید شد به ستارة زهره متمسک شود، و اگر ستاره زهره ناپدید گردید، به دو ستارة فَرًقَدان ( دو ستاره درخشنده‌ای که نزدیک قطب شمالی دیده می‌شوند و در فارسی به آنها دو برادر گویند) متمسک گردد.»
سپس فرمود : «‌من خورشیدم، و علی (ع) ماه است، و ستارة زهره حضرت زهرا (س) است و دو ستارة
  فَرًقَدان، حسن و حسین (ع) هستند و همچنین به کتاب خدا متمسک شوید و این دو (قرآن و عترت) از همدیگر جدا نشوند ( و به همدیگر پیوند دارند) تا آن هنگام که در روز قیامت کنار حوض کوثر بر من وارد گردند.»

 

 

ادای نماز صبح

 

در ماجرای جنگ خیبر که در سال هفتم هجرت رخ داد و مسلمانان با فتح خیبر پیروز شدند، پیامبر اکرم (ص) دستور داد که سپاه اسلام از سرزمین خیبر حرکت کنند، سپاه در حالی که خسته و کوفته شده بود، در اواخر شب در مسیر راه به بیابانی رسیدند، در آن جا بنا شد به استراحت بپردازند، آن چنان سپاه خسته شده و خواب آنها را فراگرفته بود که پیامبر اکرم (ص) فرمود: «‌یک نفر بیدار بماند تا مسلمانان را برای ادای نماز صبح بیدار کند.»
بلال حبشی گفت : من عهده‌دار این مأموریت می‌شوم، همة افراد سپاه در خواب عمیقی فرو رفتند، بلال بیدار بود، واز وقت استفاده کرد در همان بیابان با این که خسته بود، و به نماز مشغول شد و آن چه خدا خواست نماز خواند، تا سرانجام او را نیز خواب گرفت. ...

عشق به نماز

عطاء بن ابی ریا می‌گوید : «روزی نزد عایشه رفتم و پرسیدم : شگفت انگیزترین چیزی که در عمرت از پیامر (ص) دیدی چه بود؟»‌

او گفت : «‌کارهای پیامبر (ص) همه‌اش شگفت‌انگیز بود، ولی از همه  عجیب‌تر اینکه شبی از شبها که پیامبر (ص) در خانه من بود، به استراحت پرداخت، هنوز آرام نگرفته بود که  از جا برخاست و لباس پوشید و وضو گرفت و به نماز ایستاد و آن قدر در حال نماز و در جذبة ‌خاص الهی اشک ریخت که جلوی لباسش از اشک چشمش، تر شد. سپس سر به سجده نهاد و چندان گریست که زمین از اشک چشمش تر شد و همچنان تا طلوع صبح منقلب و گریان بود!

هنگامی که بلال او را به نماز فراخواند، پیامبر (ص) را گریان دید.

عرض کرد : «‌چرا چنین گریانید، شما که مشمول لطف خدا هستید. فرمود:

 «َ‌افَلا أکُون عُبًداً ‌شکُوراً»

 آیا نباید بندة ‌شکرگذار خدا باشم ؟

 

چرا نگویم؛ خداوند در شبی که گذشت، آیات تکان دهنده‌ای بر من نازل کرده است و سپس شروع به  خواندن آیات کرد و در پایان فرمود: «‌وُیًلُ لِمُن قَرُئها وُ لَمً یُتَفَکَر فیها»‌ ( وای به حال کسی که آنها را بخواند و در آنها نیندیشد).

 

طلوعی پس از غروب

فرشته وحی بر پیامبر (ص) فرود آمد و رسول خدا (ص) به هنگام دریافت پیام الهی، سر بر زانوی علی (ع) داشت ... این حال، مدتی ادامه داشت. آخرین ساعات روز بود و حضرت علی (ع) نماز نخوانده بود. امیرمؤمنان (ع) همانگونه نشسته و با اشاره نمازش را به جای آورد.

هنگامی که پیامبر از آن حالت خاص بیرون آمد، به علی (ع) فرمود :

« اینک از خدای بخواه تا آفتاب را برگرداند. خداوند به خاطر تو چنین کاری خواهد کرد، چه آنکه تو مطیع و فرمانبردار خداوند و فرستادة هستی.»

علی (ع) دست به دعا بلند کرد و این امر را از خداوند درخواست نمود. ناگهان خورشید فرو رفته در افق مغرب باز پس آمد و دیگر باره چهره نمود، تاحضرت علی(ع) نماز عصرش را به جای آورد.  آنگاه دیگر باره خورشید سربر افق مغرب فرو برد و پنهان شد

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ بهمن ۹۲ ، ۱۷:۴۳
ادمین

 شخصی خدمت امام صادق - علیه السلام- رسید، و برای انجام کاری استخاره کرد. از قضاء استخاره بد آمد. ولی اعتنا نکرد، و سفرش را که برای تجارت بود، آغاز کرد. اتفاقاً در سفر به او خوش گذشت، و سود بسیاری به دست آورد. وی از بد آمدن استخاره در شگفت ماند، از این رو پس از بازگشت، خدمت حضرت رسید و جریان را از ایشان پرسید. امام صادق - علیه السلام- لبخندی نموده و فرمودند: به یاد داری که در مسافرتت در فلان منزل آنچنان خسته بودی که خوابت برد. و وقتی بیدار شدی که آفتاب طلوع کرده و نماز صبحت قضا شده بود؟! اگر خداوند متعال آنچه را که در دنیاست به تو داده بود، جبران دو رکعت نماز قضای تو نمی‌شد.

 جبهه و جهاد اکبر، ص107.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ بهمن ۹۲ ، ۱۷:۳۳
ادمین